محل تبلیغات شما

وبلاگ مستند شهید حاج شیخ جواد قاسم پور





بسم الله الرحمن الرحیم

 به لطف و فضل الهی امروز در مراسم صبحگاه دبیرستان متوسطه دوم شاهد کاشان به مناسبت هفته کتاب؛ شمه ای از پروژه بزرگ تدوین زندگی نامه سردارشهید حاج شیخ جواد قاسم پور ارائه کردم.چکیده صحبت ها:
 ۱-نشر یک گزارش در صفحه عشقستان رومه قدس خراسان در بهپن ماه۱۳۹۲ 
۲-مصاحبه با بیش از یکصد و سی نفر از دوستان همرزمان و خانواده شهید با هماهنگی و همکاری نزدیک گنجینه شهدای آران و بیدگل 
۳-پیاده کردن مصاحبه ها و تحقیق و بررسی صحت و سقم مطالب
 ۴- انتخاب قالب رمان برای تدوین کتاب
 ۵-جمع آوری دست نوشته ها عکس ها مصاحبه ها و سخنرانی های شهید
 ۶-نگهداری محتوای جمع آوری شده که بیش از ۲۵۰گیگابایت می باشد در سه نسخه 
۷-ارسال کتاب جهت نقد و بررسی و در نهایت ویراستاری توسط گروهی مجرب


 در انتها از خداوند منان درخواست می کنیم این قلیل خدمت را همچون تحفه مور به دربار سلیمان به لطف و فضل خویش از ما قبول بفرماید و خطاب به شهید عزیز حاج شیخ جواد قاسم پور عرض می کنیم: 

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
 هم مگر لطف شما پیش نهد گامی چند 

 با تشکر از فرد فرد عزیزانی که در انجام این پروژه ما را همراهی کردند.

شماره ۱۴۲همه بودند؛ علما؛ شهدا؛ شهدای خودمون


 چند سال پیش میرزا-پدر شهید حاج شیخ جواد قاسم پور- مریض میشهبیمارستان ودکتر و آزمایش و.دکترا میگن باید آندوسکوپی بشهدامادشون که برادرزاده شم هست پیشش بودهمیگه:میرزا گفت دکترا چی میگنگفتم: میگن باید یه شیلنگ مخصوص از تو دهنت ببریم تو دل و روده هات ببینیم چتهگفت: بهشون بگو شیلنگتونو نگه دارین برا خودتون؛منو مرخص کنین برم خونه.با اصرار میرزا مرخصش می کنن. بعد میرزا تعریف می کنه که چی دیده؟خودش می گه:خواب نبوداتو بیداریشهید بهشتی رو دیدم تو یه باغبهم گفت من بهشتی هستم این باغو هم خودم ساختماونا بمب گذاشتند که اسم من ورافته اما من این باغو ساختمبعد گفت تو امروز مهمون من هستی بگو چی دوست داری بخوری؟گفتم من دندون مصنوعی مو دراورده ن دندون ندارم که چیزی بخورمخندید و گفت:این حرفا مال اون ور بود اینجا دندون نیاز نداریم هر چی دوست داریم اراده می کنیم تو دسترسمون قرار می گیره بعد گفت میخوام ازت پذیرایی کنم. دست دراز کرد از درخت برام میوه چید گفت بذار تو دهنت؛ آب میشه و راحت میخوری.خوردم. خوش طعم بود. دو سه تا میوه دیگه هم داد خوردم بعد گفت: اونجا رو نگاه کن.نگاه کردم دیدم علما؛ شهدا؛ شهدای خودمون؛ همه هستند.گفت:این طرفم نگاه کننگاه کردم دیدم چند نفر مشغول خیاطی هستندگفتم:اینا کی هستند؟ چی می دوزند؟گفت:مامورند برای تو یه دست لباس می دوزند که وقتی بپوشی قشنگ اندازه ته نه برات بزرگه نه کوچیک.بعد گفت:اما حالا نه. به وقتش. حالا باید بری وقتش که شد میای اینجا. جات محفوظه.میرزا بعد داستانو برای برادرش حاج شیخ حبیب الله(خدا رحمتش کنه) تعریف می کنه شیخ با خنده بهش می گه:جا به این خوبی! همونجا می موندی. چرا اومدی بیرون؟میرزا هم می خنده و میگه:من نیومدم بیرون. ببرونم کردند اما گفتند به وقتش میای.

پ.ن:
امروز دوم آبانماه۱۳۹۸ چهلمین روز درگذشت این مرد بود. 

@bache_gonjeshk@ramazani135


یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست


می دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست؟
یا رب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
دُرّ یکتای که و گوهر یک دانه کیست؟

خیلی وقته نیومدم اینجا چیزی بنویسم یعنی وقت نشده اما امشب اومدم یه خبر خوب بدم:
کتابی رو که چهار ساله داریم براش کار می کنیم امروز برای نقد و بررسی فرستادیم تهران.

به زودی ان شاالله خبرهای خوشی براتون خواهم نوشت.  



داشتم می رفتم بانک که گروه گردان امام محمدباقر(ع)توی تلگرام رو باز کردم چن تا عکس از بچه های جبهه گذاشته بودند کنجکاو شدم گفتم شاید عکسی هم از شیخ جواد گذاشته باشند 
عکس ها دو دونه دونه باز کردم

اولی حاج شیخ حبیب الله عموی شیخ جواد کنار مزار پسر شهیدش 
دومی توی جمع رزمنده ها
سومی. چهارمی

و یهو دیدم گنجینه شهدای آران و بیدگل خبر فوت حاج شیخ حبیب الله(حاجی عموی قصه شیخ جواد) رو اعلان کرده 







یاد باد عید ۱۳۹۳
رفتیم با حاجی عمو در باره شیخ جواد مصاحبه کنیم
ازهمه چیز که بگذریم
سادگی و صفا توی رفتار این مرد توی گفتارش و توی زندگیش موج می زد

خبر رو که خوندم خیلی ناراحت شدم
یکی برای اینکه کسی این مرد رو نشناخت و دیگه برای اینکه دلم می خواست بازم ببینمش



بد نیست خاطره کوتاهی هم از حاجی عمو بگم و ثوابش رو همراه با فاتحه تقدیم به روح پاک ایشون کنیم:
حاج محمد فدائیان از ان آران و بیدگل توی مصاحبه اش برامون تعریف می کرد که زمان جنگ یه ستاد پشتیبانی جنگ داشتیم که برای جبهه ها کمک های مردمی رو جمع آوری می کرد
ماها گاهی بعضی کمک ها رو که پدر و مادرها دوست داشتند برای بچه هاشون بفرستند جمع می کردیم می فرستادیم مثلا چهار تا جعبه انار یه مقدار نان عباسعلی و .



یه بار یه مقدار این چیزا رو جمع کرده بودیم من و شیخ حبیب الله رفیق بودیم با هم رفتیم جهاد شیخ حبیب الله به یکی از مسولان جهاد گفت یه همچین برنامه ای داریم و یه ماشین لازم داریم
اون مسوول گفت ماشین نداریم
شیخ حبیب الله که حرفش رو رک می زد برگشت به اون مسوول گفت:
نود سال سیاه کمه ده سال دیگه هم بیاد روش بشه صد سال سیاه من صد سال سیاه میخوام نباشی که ماشین بدی این ماشین که الان توی پارکینگه مال توست؟ نکنه خانمت قالی بافته اینو خریدی که به ما نمیدی چهار تا خرده ریز برای بچه های مردم ببریم اونا دارند توی جبهه ها برای اسلام و حفظ کشور جونشون رو میدن شما یه ماشین که مال خودت هم نیست مال بیت المال هست نمی خوای بدی؟


مسول دید بد برخورد کرده گفت باشه ماشین رو ببرین


شهدی ارواح طیبه شهدا و صلحا و علما
شادی روح عزیز تازه درگذشته طلایه دار انقلاب خونین پانزدهم خرداد در آران و بیدگل ابوالشهدا مرحوم حاج شیخ حبیب الله قاسمی راد فاتحه و صلوات



پرویز محمودآبادی
سه شنبه 2 مرداد 97 16:34
P.ARANI@TCI.IR
پدر شهیدان عباس و علی اصغر چاقیان دعوت حق را لبیک گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.

کویر، گوشه ای از این کره خاکیست که در جای جای آن می توان حضور خدا را بیشتر از هرجای دیگری احساس کرد. هنوز کویر و مردم با صفایش یاد و خاطره شهیدان سرافراز این خطه عباس و علی اصغر چاقیان را از خاطر نبرده‌اند. مردان بی‌ادعایی که جانانه بر سر عهد و پیمان خود ماندند و در این راه جان خویش را نثار کردند. 
و چه زیبا فرموند حضرت امام خمینی (ره) که خانواده‌های شهدا چشم و چراغ این ملتند. و چه سخت است شنیدن درگذشت پدران و مادران شهدا که با اخلاص چنین مردانی را پروردند و تقدیم درگاه احدیت کردند. پدر شهیدان بزرگوار چاقیان نمونه‌ای بارز از تقوای الهی بود که چون فرزندانش بی‌ریا و بی‌ادعا از بین ما پر کشید و به لقاء الله پیوست. روحش شاد و خداوند با فرزندان شهیدش محشور نماید.



شب عید فطر تو گار شهدای امامزاده محمد هلال ع هم آقای محمد جاویدنیا رو دیدیم هم سردار حاج عباس خانی و قرار شد روز بعد مطالبی از کتاب که آماده شده تحویل حاج عباس بدیم که با خودش ببره تهران بخونه و نظر بده


دیروز تلفن زنگ زد. حاج عباس بود بعد از سلام و تشکر وقدردانی بابت مطالب گفت:
من خدمتتون گفته بودم که یکی دو تا کار پژوهشی دستم هست ‌کارهایی که خیلی وقتم رو می گیره اما این مدت که مطالب شما رو بردم کلا کار خودم رو تعطیل کردم و نشستم کل مطالب شما رو یه دور خوندم


حرفش تموم شده و نشده همون جا پشت تلفن بناکرد گریه کردن و بعد از اینکه کمی اروم شد گفت:

مطالب خوب بود و خیلی زحمت کشیدید البته یه جاهایی نکاتی رو یادداشت کرده م که بعدا ملاحزه خواعید کرد اما چیزی که به خاطرش ناراحتم خودم هستم من به حال خودم گریه می کنم که از دوستانم عقب موندم



اول روز پاسدار رو حضور شریفتون تبریک میگم 


و بعد روز جانباز رو



راستی!

اگه امام حسین علیه السلام و واقعه عاشورا و جانبازی ابالفضل العباس رو از دایره لغاتمون حذف کنیم

چی برامون باقی می مونه؟



جان‌بازی را انجام کاری با عشق و توأمان یا همراه با عقل می‌خوانند 





اگه یه خواننده اون ور آبی دماغش خون شده بود بعضیا چه شعرها که براش نگفته بودند و چه متن های عاشقانه که براش ننوشته بودند



اما امریکا و هم پیمانانش با هر چه در توان داشتند بی خیال هر چی قانونه موشک هاشونو روونه کردند سمت سوریه


اما این حضرات جیکشون درنیومد


همین.




بیش از پانصد صفحه محتوای کتابی است که این سه سال و نیم عمرمون رو براش گذاشتیم

بارها و بارها بازنویسی کردیم

اینجا و اونجا پرس و جو کردیم و خاطرمون بابت درستی مطالب جمع شد

و این روزها

به لطف خداوند

با همکاری و همت دوستانی تازه

وارد مرحله های پایانی کار شده ایم


راستی! 

دوستان عزیزم یه کانال هم تو تلگرام زده اند که محتوای کتاب به مرور اونجا گذاشته و نقد و بررسی می شه 

این کانال فعلا محرمانه ست و مختص مشق شب ما

ان شالله کتاب که چاپ شد کانال رو عمومی خواهیم کرد و شما هم خواهید تونست کتاب رو تو فضای مجازی ببینید

از همه تون التماس دعا داریم و براتون دعا می کنیم.



آخرین جستجو ها

گیلانِ من، املشِ من ratecorti condyalacu منتقد 1385 riafenadi ساعت مچی بند چرمی الیزابت و مارگاریتا meicrafoutrac sazmagame Philip's page چرندیات من...